logo

در هوس م

مهدی رزاقی طالقانی

من در هوس ساحلی ام که مواج باشد وبس
ساحلی که پشت به دریا …
بی اعتنا به امواج باشد وبس
ساحلی که صدایش بخراشد موج دریا را
گل و لایش شحنه ای وراّج باشد و بس
در هوس ساحلی ام پشت به دریا …
که در آن امید … دار باشد و بس
ساحلی که بکوبدم به نیستی
که کمال این باشد و بس
من سودای ساحلی‌ام که در آن …
“من” ز من گم شود
که وصال این باشد و بس
ساحلی که خشک کند گلوی هستی ام را
زیر ستیغ آفتابش ..، سایه حلاج باشم و بس

شعر: مهدی رزاقی طالقانی
تصویر: @golsa.golchini

 

پانویس:

شعر چرا بوجود آمد؟ در پاسخ به کدام خلأ و حفره ی روحی و روانی، ضرورت وجودی پیدا کرد؟ و چرا اگر شعر نبود زندگی چیزی کم داشت؟ و آن چیز که در غیاب شعر، از زندگی منها می شد، چه بود؟ فلسفه وجودی شعر کدام است و بدون شعر انسان چه چیزی از دست می داد؟
شعر از جایی آغاز می شود که نثرِ اِخباری و گزارشگر پایان می پذیرد.

مبدأ همه هنرها –که فلسفه وجودی هر یک از آنها را توجیه می کند – به بن بست رسیدن و نوعی امتناعِ ارتباطی از طریق روش های شناخته شده موجود می باشد.

حرفی و سخنی برای گفتن داری که گویشِ متداول، قادر به اظهار آن نیست لذا به بیراهه می زنی و خودت را در قالب ها و اشکال و صور بدیع و تازه تری بیان میکنی. نثر اخباری و گزارشگر، کفایت و لیاقتی برای بیان حالات حسی و عاطفی انسان نداشته ،لذا گریه و خنده به داد او رسیده اند و شعر و آواز نیز، صورِ کلامی و تلطیف شده و موزون و متعالِ این ابراز احساساتِ خام و اولیه بوده اند.

کلام در این حالت، نه نقش اطلاع رسانی و خبری، که نقش احساس نمایی و عقده گشایی داشته است. اگر چنین باشد، باید سابقه و تاریخچه و پیشینه شعر را منطبق و همزمان با تاریخ خود بشر بدانیم و از همین روست که گفته اند :
«اول کس که در عالم شعر گفت“ آدم ”بود و سبب آن بود که «هابیل» مظلوم را ،«قابیل» مشئوم بکشت و «آدم» را داغ غربت و ندامت، تازه شد و در مذمت دنیا و مرثیه فرزند، شعر گفت. » (تذکره الشعرای دولتشاه سمرقندی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *