logo

هیچی! مَن دارد میمیرد

مهدی رزاقی طالقانی

چند روزی هست که با دوستی روزانه به یاد هم می آوریم که: تو هیچی نیستی
انگار باری از روی دوشم برداشته ام. القاب و ثمرات و خلق ها و آفرینش ها و داشته ها و رسیدن‌ها و محقق شده‌های بسیاری با همین جمله دیگر مرا به انفعال نمی‌کشاند.
حالا دوست دارم تلاش کنم، این نتیجه ای بود که انتظارش را نمی کشیدم اما این هم یک تبصره دارد، دوست دارم حالا نه برای آقای م ر طالقانی که برای یک مفهوم بِدَوَم

هیچی! باید بدوم

از خود که رها شدم؛ دری از حقیقت به رویم گشوده شده است. انگار حالا وقت آن است که به جای خود و جاه و جا و نام و نان برای حقیقت گام بردارم
هنوز کاملاً نمی دانم که این حقیقت چیست و تا به این لحظه تنها به این بیت رسیده ام که:
عالم همه حق توست و هر چیز
کان حق تو نیست هست باطل

به سمت حقیقت

اما حق من چیست؟ فکر این را قبلاً کرده ام، می دانم که حق من آزادی و عدالت است و اندکی رفاه
برای هیچ کدام به قدر کفایت ندویده ام یا اگر هم دویده ام برای آزادی و رفاه خودم و عدالت برای معدودی از اطرافیانم بوده است
حلقه گمشده حقیقت کجاست؟
شاید در همین کلمه “خود”
خودی حالا مدام تکرارش می کنم آقای م ر طالقانی تو هیچی نیستی
خودی که هیچ نیست
من دو راه پیشِ رو دارم، راه نخست مرا به سمت خدایی سوق می دهد که
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
و هنوز ایمان آن را ندارم که حضرت حق است. مسیر دیگر که مرا به سوی جهان و مردمان جهانی سوق می دهد که یکی می گوید “غیر” و یکی می گوید “خود” نیستند و “دیگر” اند

و اما حقیقت چیست؟

حق من عدالت است و آزادی و اندکی رفاه و من امروز راه دوم را بر می گزینم و حالا “هیچ نیستم” همه باشم
برای آزادی دیگران، برای بسط عدالت در جهان دگران و برای رفاه دگران گام بردارم
می گویند حق طلبی از مسیر حضرت حق می گذرد، اما غبار این راه مرا به بیراهه می کشاند، می دانم که هزاران عالم و صوفی و عارف و روشنفکر و رمال کناره این راه خاک به صورتم می پاشند، مسیر را گم می کنم، این را می دانم
اما مسیر تمام کودکان را به قدر کودکم دوست داشتن و پنج هزار تومان برای کودک سرطانی واریز کردن باز است
مسیر نان گذاشتن پیش روی سگی بی پناه و گرسنه باز است
مسیر توقف کردن برای گذر آمبولانس حامل یک بیمار باز است
من با اینها نه فقیر می شوم و نه گرسنه و نه دیر رسیده
من با اینها هیچ نیستم، همه ام، هم کودکم و هم حیوانم و هم بیمار
حالا امروز حقیقت این است که “من” مرده است و “ما”یی زنده شده است
منی که هیچی نیست و منی که “همه” است


مَن دارد میمیرد
نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *