logo

در آسانسور

مهدی رزاقی طالقانی

انگار یک نفر کلید آسانسور تمام طبقات را زده است. من فرصت دارم چند دقیقه در یک خلأ متحرک باشم

طبقه همکف؛

آسانسور نبود فراموش می کردم که خودم را چند وقت است ندیده ام
فراموش می کردم من هم هستم.
این اولین بازه زندگی ام است که خودم را فراموش کردهام، آنقدر زندگی تلخ و صعب است اینروزها که ناخودآگاهم کاملاً خودجوش تصمیم گرفته تا فداکار باشم. به نظرم “خودآگاه” انسان با کتاب و تربیت و مشاهده و معلم و ایدئولوژی آلوده میشود اما “ناخودآگاه” انسان هوشمند است. می توان به آن امیدوار بود.

طبقه اول؛

دوست دارم ماسک های این چند ماهم را آتش بزنم و روی ریل زندگی آدمها بدوم و بگویم قطار مرگ دارد می آید. اگر آنها آتش ماسکها و من را نبینند چی؟ من هم میمیرم؟

طبقه دوم؛

آسانسور امروز خلوت است و در این خلأ متحرک گویا تنهایم در قرآن آیه ای است که می گوید: ” لقدجئتمونا فُراد کما خلقناکم اول مره”شما تنها آفریده شده‌اید و تنها هم به ما باز می‌گردید. باید باور کنم که تنهایم. حتی اگر خودخواه نیستم و فداکارم. نباید برای تنها نبودن فداکاری کنم برای دیگران.

طبقه سوم؛

آقای ایرانی مدیر ساختمان دوستم است. اگر از دوربین هم ببیند که من در آینه “ها” می کنم، آینه بخار می کند و روی بخار می نویسم: “خرها ماسک بزنید”
من به دلیل این‌که نمی‌دانم تنهایم؛ این همه آلودگی دارم. آدمی وقتی دست به فساد می‌زند که فکر می‌کند که آشنایانش از او حمایت می‌کنند
فکر نمی‌کند، کاری که انجام می‌دهد، مسئولیتش فقط بر عهده خودش است. امام فخر رازی می‌گوید: هیچ کسی نمی‌تواند به آدمی حتی کمی کمک کند یا زیان برساند. اگر کسی این را بفهمد منطق زندگی‌اش عوض می‌شود. در آینه “ها” نمی کند

طبقه چهارم؛

“ها” از آینه رفته اما اثر انگشتم مانده است. باید پیاده شوم، خودآگاهم باید بیدار شود، باید همه تصاویر اعلامیه ها و پارچه های سیاه که امروز دیده ام را در آسانسور بگذارم و به خانه بروم. باید وانمود کنم که بیرون خیلی هم اوضاع بد نیست.
به دوربین نگاه می کنم، با خودم می گویم آقای ایرانی دیده است که در آینه “ها” کردم؟
انسان وقتی دغدغه ی دیگران را بفهمد اعمال آن ها را هم می فهمد، من مثلا اگر بدانم این مردم که با پیژامه و زیر پوش “بابایی طور” به خیابان آمده، به این خاطر این گونه است که بچه اش گم شده، عمل وی برای من قابل فهم می شود.
ویکتور هوگو در بینوایان می گفت هر کس اگر بداند جرم از چه راه هایی عبور کرده، دیگر برای جرم جریمه نمی گذارد. آقای ایرانی هم لابد بینوایان خوانده است دیگر.

آسانسور می ایستد، حالا لبخند بزن ماه جان

 

 


در آسانسور

نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *