دختر، مردم چی میگن؟!
نگاهی به مفهوم آبرو در رمان «سگ و زمستان بلند» اثر شهرنوش پارسیپور
مهدی رزاقی طالقانی
هوای اهواز زمستانی بود
مردی با سینههایی که حالا کفتری هم شده بودند و چشمهایی که میخندید در میانه کوچه ایستاد و فریاد زد:
آی مردم
حاج علی
صفیه خانوم
منو ببینید
این و ببینید
این همون سلیطهست که آبروی من و برده بود
شما گفتید و من کشتمش
شما گفتید و من سر بریدمش
زمستان بود و مرد در دستش یک سر بریده …
سر بریده یک زن، سر بریده یک غزل
که برای آبرو، آبروی یک مرد، مُرده بود.
مردم چی میگن؟!
مخاطب این جمله، سرتقها، سربههواها و تخمحرامها هستند. همانها که هوای آزادی و استقلال دارند، همانها که میخواهند آنقدر محترم باشند که برای خود تصمیم بگیرند. «مردم چی میگن؟» جمله سوالی نیست؛ بلکه در ادبیات محاورهای فارسی، آمرانهترین جمله ممکن است. امر، امر، امر، امری که بازدارنده است و اگر بازدارنده نباشد میتواند کُشنده باشد.
تحلیلِ اجتماعی فجایع خانوادگی در ایران از قتل ناموسی تا یک سیلی پدرانه یا برادرانه، طلاق و غیره بدون در نظر گرفتن تأثیر جمله «مردم چی میگن؟» عقیم خواهد ماند.
تأثیرگذاری «مردم چی میگن؟» از مولفههایی چون فقر شدید فرهنگی، تعصب بیجا به عرف، تبعیض جنسیتی میان زنان و مردان و وجود رسوم فرهنگی و غیره ناشی میشود و عموماً زنان محکومان همیشگی این دادگاه یک طرفه هستند که تقاص آن را با ضرب و شتم، با آبرو و خون خود میدهند.
ترس از قضاوت
در مورد تاثیر پدیده حرف مردم میتوان گفت که تکتک افراد متعلق به جوامع سنتی به صورت ناخواسته متاثر از آثار «مردم چی میگن؟» میشوند
و هراس از قضاوت مردم و زندگی بر این اساس تمام جنبههای زندگی آنان را تحت تاثیر قرار میدهد و اخلاق زیستی، کرامت انسانی دختران و مسئولیت فردی و اجتماعی آنان را دچار اختلال جدی میکند.
آبرویی که در جمله «مردم چی میگن؟» مستتر است، به مثابه یک عنصر فرهنگی موتور محرکه رفتارها در جامعه سنتی است؛ آبرو در لغت به معانی جاه، اعتبار، عرض، ارج، شرف، ناموس، قدر، اعتبار و مایه سرفرازی آمده است و اما وجه تسمیه آن در اذهان عمومی به مناسبت عرق ریختن بر اثر شرمیست که به آدمی از انجام کاری ناشایست دست میدهد.
به این معنا که اگر از کسی کار خلاف و عمل خطایی سر بزند، سبب سرافکندگی وی میشود و در نتیجه، احساس شرم میکند و عرق میریزد. در واقع، با چنین کاری، قدر و منزلت فرد کاهش مییابد و یا به اصطلاح آبرویش میریزد.
از این رو دامنه رفتارهایی که با توجیه مفهومِ آبرو صورت میپذیرد، بسیار وسیع است و باعث میشود آن را در زمره عناصر فرهنگی در ایران قرار داد.
بر این اساس این واژه مانند هر عنصر فرهنگی دیگر، ارزشها و نگرشها را مشخص میکند که همینها به نوبه خود بر نحوه رفتارها تاثیر میگذارد.
برای آبرو
رابطه آبرو و «مردم چی میگن؟» دو سویه است. از سویی آبرو مایه اهمیت این جمله است و از سوی دیگر، «مردم چی میگن؟» گارد و اقدامی دفاعی در جهت صیانت از عرض و آبروی فرد است.
«آبرو» اعتباری است که بیشتر با حرف مردم ریخته میشود و برای پیشگیری از آبروریزی و پایان دادن به حرف و حدیثها، در جوامع سنتی هر هزینهای پرداختشدنی است.
«مردم چی میگن؟» خاکِ سیاهیست که در جوامع سنتی با اختیار و بیاختیار بر سر بسیاری ریخته شده است و میریزد و در خاکِ این جمله است که «آزادی» میمیرد و «اختیار» زندهبهگور میشود تا عرف بماند. و حالا، امروز، در بسیاری از افراد چنان نهادینه شده است که نیازی به تذکر آن از سوی دیگران نیست. چه بسیارند آنها که لباس میپوشند، میروند، میگویند، میخندند و مینویسند، آنچنانکه مردم میپوشند و میروند و میگویند و …
حوریِ دختر داستانِ «سگ و زمستان بلند» اما از اینگونه نیست. او از حسین، برادرش، این شیوهٔ زیستن را میآموزد و میراثخوارِ خانومجان و پدر نمیشود. شهرنوش پارسیپور در «سگ و زمستان بلند»، قصهٔ خانوادهای ایرانی در دههٔ پنجاه را روایت میکند؛ خانواده محمدی که دو فرزند خود را در زیرِ آوارِ حرف مردم مدفون میکنند. او، در این داستان، از باورهای خانواده و محله و کوچهٔ ایرانی میگوید؛ به روایت دختری که تنها گناهش، زن بودن است. زنی که نمیخواهد چون خانومجان، عمقزی، رباب، بدرالسادات و خانومسرهنگ و بقیه زندگی کند و زنده باشد، اما بمیرد! حوری تربیتشده حسین، برادرش، است که حکومت او را به یک زندان و جامعه به زندانی دیگر محکوم کرده است.
زن
«سگ و زمستان بلند» به صورت تمامقد به بررسی وضعیت زن در جامعه مردسالار ایرانی میپردازد. دنیایی که برای حوری، دختر بچه دبیرستانی، تعریف شده و محدود به نگاه جامعه مردسالار است. در رمان پارسیپور، حرف مردم در هر بخش موجب یک تجاوز به روانِ حوری میشود. بیآبرویی، سقط جنین و غیره در چنین فضایی رخ میدهد تا راوی از سطح نگاه مردانه فراتر نگاه کند و به مسئله آبرو و نقش مردم در کشتار یکدیگر و به خصوص زنان بپردازد.
«تو اصلا نجیب نیستی. نه؟ روحت نانجیبه، تو مثل گوبلزی، اینقدر دروغ میگی که خودت باورش میکنی.»
البته هزینه پذیرش اصل «مردم چی میگن؟» تنها بر گُرده زنان نیست و پارسیپور بدون غلتیدن در فضای فمنیستی، قربانی دیگر داستان را از میان مردان برمیگزیند و حسین قربانی دیگر این اصل است.
«حسین نمرد آقاجان، ما کشتیمش. یعنی شما کشتینش.»
قلم و لحن داستان پر است از مکالمههای ایرانی زنده و کماکان پاینده از پچپچههای زنانه تا إنقلتهای جوانِ فرنگرفته، از هوسسُراییهای نوجوانانه تا شعرگوییهای پای گور، از نِقهای روشنفکری تا خرافهگوییهای خودپزشکپندارانه.
شهرنوش پارسیپور چنان شخصیتهای خود را در این داستان میگنجاند که گویی تمام ایران در داستانش حاضرند؛ از عروس فرنگی تا مرد دو زنه، از روضهخوان تا روشنفکر.
عبور از حد
«سگ و زمستان بلند» قصهٔ عریانیست از آنچه در ایران میگذشت و میگذرد. پارسیپور خلوتِ دختر و پسر ایرانی را تصویر میکند و زخمِ سکوتِ مادرِ ایرانی را به تن خواننده میکشد. کراهتِ باورها و زندانِ مردمساختهٔ پدرِ دختردارِ ایرانی را با رسم شکل، به مخاطب نشان میدهد.
«بسه تو رو خدا، بس که حرف آبرو شنیدم دیگه حالم بههم خورد. هی آبرو، هی آبرو. مردهشور آبروی همهامونم رو بردن. اه، یه آدم داره میمیره و یه آدمی داره بهش کمک میکنه. بعد هی آبرو، آبرو. تو رو خدا یه کم حیا کنین.»
پارسیپور با این دیالوگ از بدرالسادات خانم به عمق تنش ناشی از آبروداری اشاره میکند و به عصیانی مخاطب را میرساند که راهگشای کسانی است که قربانی اصل رفتاری «مردم چی میگن؟!» شدهاند. اخلاقی زیستن در معنای پذیرش عرف عوامانه اجتماعی در رمان «سگ و زمستان بلند» یک ضرورت انکارناپذیر برای پیشگیری و ترمیم ناهنجاریهای اجتماعی و متعصبانه است که برای خانواده محمدی هزینههایی در اندازههای مرگ به بار آورده است، اما در قبال این هزینه، آیا فایدهای هم ایجاد میشود؟ نه. اخلاقی زیستن با پشتوانه حرف مردم، خسارت محض است.
رمان پارسیپور سیاسی است و از آسیبشناسی مؤلفههای فرهنگی و اجتماعی، به ریشههای سیاسی هم میپردازد. گفـتوگوهـایی که بین شـخصیـتهــای داستــان صـورت میگیرد. تقابل اندیشههای دو نسل درباره مذهب، سیاسـت، علل عقبماندگی اجتماع، قدرت و غیره پـی بـرد. ایـن رمـان روایت مرگ و گریـز و اخـتلاف سطوح روشنفکر و توده مردم از یکسو و نسل مـدرن و سنتگرا از سویی دیگر، را نشان میدهد.
رثای آزادی
به هر صورت «سگ و زمستان بلند» در رثای «آزادی» است و سرنوشتِ محتومِ قهرمانهای مقهورِ قصهٔ، همان است که شاملو سروده است:
آه، اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاه پرندهای،
هیچکجا دیواری فروریخته برجای نمیماند.
و شاید دلیلِ کافی ممنوع بودن و ممنوع ماندنِ داستان «سگ و زمستان بلند» تا به امروز ، همین واژه ممنوعه است. آزادی انسان از بند عرف