طبقه منفی سه
آقای م.ر.طالقانی خیلی چیزها را نمیفهمید بخاطر همین، همیشه سوال داشت
چرا سرزمین تمام قصههای کودکانهاش روستا بود؟ چرا پدر، اسب داشت؟ کشاورز بود؟
طبقه منفی دو
آقای م.ر.طالقانی از درد بیزار بود، آن هم درد گوش
واقعا گوشواره چه ارزش و زیبایی داشت که گوش دخترک را به خاطرش سوراخ کردند؟
طبقه منفی یک
آقای م.ر.طالقانی از انتخاب دو گزینهای بیزار بود، چرا یا باید زندگی کرد یا مُرد؟ چرا اغلب گزینه سومی نیست؟
همکف
آقای م.ر.طالقانی، دست شیما را که بعد از ظهری بود را فقط گرفته بود تا به خانهشان برساند، سوم راهنمایی بود و آنروز اولین بار بود که احساس مسئولیت و مردانگی در برابر یک زن داشت. آن آقا چرا گفت به به!! چشم ما روشن، به پدرت میگویم؟
طبقه اول
آقای م.ر.طالقانی شب را دوست داشت، چرا حتما باید صبحها به مدرسه رفت؟ یعنی کسی به عقلش نرسیده بود یک مدرسه بزند که زنگ اولش یازده تا دوازده باشد و زنگ دوم دوازده ونیم تا یک و نیم و زنگ سوم دو تا سه؟
بعدش به خانه برویم و مامان نه صبحانه نه نهار و نه شام که یک وعده غذا به نام صبنهاش به آدم بدهد و …
طبقه دوم
آقای م.ر.طالقانی تصمیم داشت قاطر میرزا جواد را که پیر شده بود و از دماغش آب راه افتاده بود به تهران بیاورد و دماغش را عمل کند
چرا آنزمان به این ایده او خندیدند؟ اما الان همانها سگشان را دکتر که هیچ، آرایشگاه هم میبرند؟
طبقه سوم
آقای م.ر.طالقانی یک آدم معمولی بود با یک استعداد معمولی، همین خوب بود دیگر، خانم مجتبایی معلم کلاس دوم و بابا و آقای سلیمی مدیر مدرسه چرا تاکید داشتند حتما باید یه خری بشود؟
من فقط دوست داشتم مهربان باشم و مردادماه و بعد از یک ماه بروم سرِ راهروی طبقه دوم ِبلوک سه، خانم رضایی، معلم کلاس سومم را ببینم یا صورت مامانم را ناز کنم
دنیا به علم احتیاج داشت یا مهر؟
طبقه چهارم
رسیدم، بدون هیچ پاسخی، راستی چرا جواب دادن همیشه سخت بود و هست و اینجا از آن بالاییها تا همین پایینیا به سؤال حساساند؟
چرا همه این سالها هیچ کس جواب من را نداد؟
من فقط سوال داشتم!!
همین